حالت تاریک
پنج‌شنبه, 29 آبان 1404
آیا مایل به نصب وب اپلیکیشن پایگاه خبری تحلیلی کردتودی هستید؟
زنانی که شهر را از نو ساختند
«کردتودی» گزارش می‌دهد؛

زنانی که شهر را از نو ساختند

در دیار کردستان، شهری که مه هر صبح از دل کوه‌ها پایین می‌آید و روی خیابان‌ها می‌نشیند، همیشه صداهایی هستند که کمتر شنیده می‌شوند؛ صداهای آرام اما قدرتمند زنانی که نه با شعار، بلکه با عمل، خشت‌به‌خشت آینده شهر را می‌سازند.

به گزارش خبرنگار گروه اقتصادی پایگاه خبری تحلیلی «کردتودی»، در سال‌های اخیر، نقش‌آفرینی زنان در توسعه اقتصادی و اجتماعی استان کردستان، به‌ویژه شهرستان مریوان، اهمیت دوچندانی یافته است. از فعالیت در حوزه‌های حمایتی و اجتماعی گرفته تا تولید و احیای هنرهای سنتی، زنان مریوانی توانسته‌اند با تلاش‌های مستمر، مسیرهای تازه‌ای برای اشتغال‌زایی، کارآفرینی و تولید باز کنند.

 این گزارش به بررسی فعالیت سه زن شاخص در حوزه کارآفرینی و خدمات اجتماعی می‌پردازد؛ زنانی که هر یک با روش و نگاه خود، گامی مؤثر در تقویت اقتصاد محلی و توانمندسازی زنان برداشته‌اند.

 

صبح مریوان همیشه با مه آغاز می‌شود؛ مهی که از دل کوه‌ها پایین می‌آید و روی خیابان‌های خیس نشسته، شهر را آرام‌تر از همیشه نشان می‌دهد و همان ساعت‌هاست که عالیه حسن‌زاده در خیابان‌ها قدم می‌زند؛ زنی که سال‌هاست نامش با سامان‌دهی متکدیان گره خورده، اما خودش می‌گوید کارش فقط جمع‌آوری نیست، «حل یک رنج» است.

کنار پارک ملت، وقتی درباره اولین شب‌های کارش پرسیدم، مکثی کرد و گفت: یادمه یک شب ساعت سه بامداد خبر دادن یه پیرزن کنار نانوایی نشسته و رفتم. سردش بود، ترسیده بود. اون لحظه فهمیدم این کار فقط وظیفه سازمانی نیست، یک جور مسئولیت انسانیه.

عالیه، طی هشت سال، زندگیِ ۸۰۰ نفر را از کف خیابان به مسیر تازه بازگردانده است، اما خود با تواضع می‌گوید: «من فقط گوش دادم.» بسیاری از افراد، اگر کسی حرف‌هایشان را می‌شنید، هرگز دست به اقدامات خطرناک نمی‌زدند.

حرف‌های او آرام است، اما پشت کلماتش خستگیِ نیمه‌شب‌ها و سرمای خیابان‌ها حس می‌شود؛ شهری که او آن را «خانه‌ای که باید مراقبش بود» توصیف می‌کند.

 

از خیابان‌های شهر که عبور می‌کنیم، صدای چرخ خیاطی‌ها از کارگاهی نزدیک زریبار به گوش می‌رسد؛ جایی که مریم بافکار با دقت قدم‌هایش را روی سرامیک‌ها می‌گذارد، گویی به زمین کارگاه احترام می‌گذارد. او مدیرعامل تعاونی بانوان «روژا» است؛ کارگاهی که ۳۵ زن هر روز در آن مشغول به کار هستند.

وقتی از او می‌پرسم چرا وارد این مسیر شد، لبخند می‌زند و می‌گوید: راستش اول فکر نمی‌کردم این‌قدر جدی شود. من و همسرم فقط می‌خواستیم کاری را شروع کنیم، اما وقتی دیدیم زنی با اولین حقوقش اشک شوق می‌ریزد، فهمیدیم که ما فقط لباس نمی‌دوزیم… ما امید می‌دوزیم.

روی میز بزرگ کارگاه، پارچه‌هایی با رنگ‌های گرم پهن شده‌اند. دختری جوان با سوزن ته‌گرد لبه لباس را تنظیم می‌کند و زیر لب آهنگی کردی زمزمه می‌کند و مریم به او نگاه می‌کند و آرام می‌گوید: «این کارگاه برای خیلی‌ها پناهگاه شده است. هر یک از این زنان داستان خود را دارند.

چالش‌های کار فراوان بوده است؛ از کمبود مواد اولیه گرفته تا رقابت با برندهای بزرگ. خودش می‌گوید: خیلی وقت‌ها فکر می‌کردیم نمی‌رسیم، اما همیشه همان روزی که ناامید می‌شدیم، سفارشی می‌آمد. گویی کارگاه با ما نفس می‌کشید.

در کارگاه «روژا»، کار تنها شغل نیست؛ بلکه نوعی هم‌سرنوشتی است و صدای چرخ‌ها با خنده‌ها و زمزمه‌ها درآمیخته است و از دل همین صداها، آینده‌ای برای زنان شکل می‌گیرد؛ آینده‌ای که مریم آن را «یک مسیر مشترک» می‌نامد.

اما کمی آن‌سوتر، در خانه‌ای که بوی جاجیم‌های قدیمی پر کرده، بهار سعیدپور نشسته و چیزی شبیه نگاه مهربان به گذشته دارد. جلویش کلاه‌های سنتی، میخک‌ها و صندوقچه‌های کوچک چوبی ردیف شده. هرکدام شبیه بخشی از تاریخ‌اند.

وقتی از او می‌پرسم چرا سراغ هنرهای قدیمی رفته، با دقت تار و پود یک پارچه را لمس می‌کند و می‌گوید: بعضی پارچه‌ها صدا دارند. وقتی دستشان می‌گیری، انگار داستان می‌گویند. من فقط این صداها را دوباره زنده می‌کنم.

شروع کار برای او آسان نبود؛ هم مادر بود، هم تولیدکننده و هم کارآموز. او می‌گوید: گاهی پشت میز کارم گریه می‌کردم، چون نمی‌توانستم به همه چیز برسم و بچه کوچک بود و کار بسیار زیاد. اگر خواهرم کمک نمی‌کرد، شاید همه چیز را رها می‌کردم.

اما امروز، نتیجهٔ آن پافشاری تبدیل به هفت شغل مستقیم شده است؛ هفت زنی که کنار او کار می‌کنند و می‌گویند این هنر هم «نان» و هم «عزت» می‌آورد.

وقتی صندوقچه‌هایش را نشان می‌دهد، با لبخند می‌گوید: هر کدام از این‌ها بخشی از مریوان من، مریوان پدرم و مریوان مادربزرگ‌هایم است.

در بازگشت، شهر آرام‌تر به نظر می‌رسد، گویی هر بخش آن با دستان یکی از این زنان دوباره جان گرفته است؛ خیابان‌هایی که عالیه از دردهایشان کاسته، کارگاه‌هایی که مریم روشن نگه داشته و هنرهایی که بهار دوباره به آن‌ها نفس داده است.

در پایان روز، شاید هیچ‌کدام از این زنان خودشان را «قهرمان» ندانند، اما حقیقت این است که توسعه یک شهر همیشه با دست‌های بزرگ شروع نمی‌شود؛ گاهی با دستان خسته اما مصمم یک زن آغاز می‌شود، زنانی که اسمشان در تابلوی ورودی شهر نوشته نشده اما اثرشان در همه کوچه‌ها پیداست.

گزارش از مهوش رحیمی

انتهای خبر/

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از

  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!