
یادداشت؛
نوشتن سخت است
اولینبار نام علی شادمانی را سال ۶۱ شنیدم، 11 ساله بودم، همراه مادرم از بیجار به همدان رفته بودیم و پسر دخترخالهاش، در جنگ مفقودالاثر شده بود که به خانهشان رفتیم و میان گفتگوهای بزرگترها، نام «علی آقا» را شنیدم.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «کردتودی»، علی آقا آمد و زود برگشت… در جبهه فرمانده است.
همان یک جمله، تصویری از صلابت او در ذهنم حک کرد، گویا پیکر مطهر شهید جلیل شادمانی پس از ۴۱ سال، شناسایی شد و در روستای حیران همدان تشیع و دفن شد.
سالها بعد، وقتی عضو سپاه شدم، نام «علی شادمانی» را بیشتر شنیدم، فرمانده لشکر همدان، دیدارش برایم میسر نشد تا سال ۱۳۸۳، در بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس، او آن زمان «رئیس اداره عملیات ستاد کل نیروهای مسلح» بود.
در اولین ملاقات، خودم را معرفی کردم با گرمی دستم را فشرد و احوال خانواده را پرسید، ادب و تواضعش مرا مجذوب کرد، کتاب خاطراتش، «روزهای جنگ» (حاصل گفتوگو با استاد احمد دهقان) منتشر شده بود؛ حدود ۸۰ صفحه، از او خواستم مصاحبهای مفصلتر انجام دهیم و پذیرفت.
با دوست عزیزم آقا علی رستمی چند جلسه ابتدایی را آغاز کردیم، سپس خودم حدود ۲۰ جلسه با او گفتوگو کردم. روایتها به سالهای اول جنگ رسید، نمیدانم پروندههای صوتی آن جلسات که به معاونت ادبیات بنیاد سپردم، کجاست، به حوزه هنری که آمدم نیز پیگیر ادامه مصاحبه شدم، اما فرصت نیافت.
به پیشنهاد خودش، مصاحبه با همسر فداکارش، خانم فرجی را آغاز کردیم که سرنوشتش را نمیدانم، در این سالها، گاهگاهی تماس میگرفتم اگر پاسخ نمیداد، خودش تماس میگرفت، متواضع، باهوش، پرانرژی و بیتعارف بود.
پسرش آقا احسان را هم در همین مسیر شناختم؛ گویی آیینهای از پدر، در جریان مصاحبه او روایتگر صِرف نبود؛ تاریخ زنده انقلاب و تشکیل سپاه در همدان، حوادث و اتفاقات حین و دستگیری عوامل کودتا در پایگاه شهید نوژه و دفاع مقدس بود حافظهاش چون نخ تسبیح، رویدادها را پیوسته میچید.
پشت هر جملهاش تحلیلی ژرف نهفته بود، بیان شیوایش کار را آسان میکرد، اما وقتی پای خودش در میان بود، گذرا از کنارش میگذشت و کار مصاحبه را سخت میکرد.
دوست داشتم کار مصاحبه را به سرانجام برسانم، اما حجم مأموریتها و مسئولیتهایش و گاهی مأموریتهای من کار را کند و بعد بازنشسته شدم متوقف کرد، سپهبد شهید علی شادمانی، تنها چند روز پس از انتصاب به فرماندهی قرارگاه خاتمالانبیا، در حمله تروریستی رژیم جعلی صهیونیستی به شهادت رسید؛ فرجامی درخشان برای زندگیای که از ۱۰ سالگی در ذهنم جاودانه شد.
حسرتم همیشه میماند که نتوانستم روایتِ ناگفتههایش را کامل کنم و به این بهانه بیشتر او را میدیدم و میآموختم، خوشا به سعادتش که در حین جنگ با خبیثترین دشمنان؛ اوج افتخار به این افتخار رسید.
نویسنده: حسین نصرالله زنجانی
لینک کوتاه خبر
برچسبها
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!